انتها المشوار
اقولها بكل اختصار
با تمام سادگی می گویم
انتهى المشوارَ
که دوران با هم بودن ما به پایان رسید
كأننا كنا فی قطار
مانند این بود که سوار قطاری بودیم
اصحاب لكن فی قطار
و در قطار با هم آشنا شدیم
رحلة سعیده و باقی التذكار
و مسافرت خوبی را با هم داشتیم و بعد از آن تنها خاطرات مسافرت است که باقی می ماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشکوا ایاما
اشكوا ایاما رمتنی بالنوا ونائت بقلبی عن هواك وعنك
شکوه و گله از روزهایی دارم که مرا به مرگ کشاند و مرا از تو و عشقت دور کرد
انی اعود متیما ومعذبا عل الجراح تنال عطفا منــــــك
من شیفته و معذب بر می گردم ، شاید زخمم مهری از تو بیند
تشكو وهل لیا ان اصدق عودة بالشوق تكسوها وبالاعذار
شکوه می کنی و آیا توان باور بازگشت با جامه ی شوق و عذر را دارم؟
اقلع عن الاوهام والقصص التی تبغی تدوزنها على اوتاری
از خیالات و اوهام و داستان های که می خواهی بر تارهایم بنوازی، پرواز کن!
لا لا لاتعتبی لا لا لاتعتبــــــی
نه نه نه سرزنش نکن ....نه نه نه سرزنش نکن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.